تاریخ انتشار : پنجشنبه 2 آذر 1391 - 11:40
کد خبر : 2417
چاپ خبر
دیدگاهها برای گپ و گفت ۳ ساعته حاج حسین هدایتی بسته هستند
گپ و گفت ۳ ساعته حاج حسین هدایتی
مالک باشگاه استیل آذین و ملوان بندرانزلی که حالا از طریق برادرش باشگاه گهر دورود را هم در لیگ برتر دارد، همواره مورد سوال بسیاری از علاقمندان به فوتبال و افراد عادی بوده که این ثروت را از کجا آورده و با چه نیتی در فوتبال خرج می کند و دنبال چیست؟ به گزارش مهر،
مالک باشگاه استیل آذین و ملوان بندرانزلی که حالا از طریق برادرش باشگاه گهر دورود را هم در لیگ برتر دارد، همواره مورد سوال بسیاری از علاقمندان به فوتبال و افراد عادی بوده که این ثروت را از کجا آورده و با چه نیتی در فوتبال خرج می کند و دنبال چیست؟
به گزارش مهر، حسین هدایتی که حدود هشت سال است وارد فوتبال شده و کارش را با استیل آذین در لیگ های پایین آغاز کرد و حالا رسما مالک دو باشگاه و غیر رسمی مالک سه باشگاه است، یکی از سوژه های همیشگی فوتبال ایران به شمار می رود.
شاید در مورد ثروت او و راهی که به این ثروت رسیده سوالات زیادی وجود داشته باشد.
مصاحبه ای با این مرد متمول انجام شده، که در زیر می خوانید:
خب، آقای هدایتی، ممکن است توضیح بدهید از صبح که از خواب پا شدید تا همین الان که تقریبا اذان ظهر است چه کارها کردهاید؟
رفتم چند تا حسینیه، به خاطر نزدیک شدن محرم…
نه، من دقیقتر میخواهم. از ساعت دقیق بیداری… کارتان دارم.
هر شب که ۱۲ تا ۱۲:۳۰ میخوابم. صبحها هم شش پا میشوم. بعد از نماز صبح و مطالعه، عازم دفترم میشوم.
گفتید مطالعه؟ مطالعه چی؟
بله، مطالعه کارهای اقتصادی. گزارشهای اقتصادی.
خب…
روزنامهها را در محل کارم میبینم. هشت صبح هم با بچهها صحبت کردن و در حیاط قدم زدن. این زندگی من است.
حسینیه برای چی رفتید؟
سه تا حسینیه دارم میسازم. نمیدانم گفتن اینها ریا نشود برای مصاحبه؟
شما دیشب راحت خوابیدید؟
الحمدالله.
راحت راحت؟
بله.
یعنی خوابتان کابوس یا رویا نداشت؟
نه، راحت.
آقای هدایتی، در روزگاری که مشخصهاش ستایش سود و سرمایه است و همه چی را میتوان با پول خرید، آیا چیزی هست که نشود با پول خریدش؟
عزت و آبرو. انرژی مثبت مردم. عاقبت بهخیری را نمیشود خرید. بلکه با نیت و عملکرد میشود به اینها دست پیدا کرد.
شما شاید صدها میلیارد در این فوتبال پول خرج کردید. خروجیتان از این همه سرمایهگذاری چه بود؟ مثلا چه چیزی را به یادگار گذاشتید که ۱۰سال بعد وقتی اسمتان میآید مردم بگویند خدا پدرش را رحمت کند این چیزها را برای ما ساخت. چه کار ماندگاری بهجا گذاشتید؟
آدمها در این کره خاکی، هر کسی با نیتی و هدفی زندگی میکند. در بخش اقتصادی، تولید ثروت را مدنظر دارم. در امور خیر، هنر، در مدرسهسازی و ورزش، کارهایی کردهایم که احساس غرور، گرفتن انرژی مثبت از مردم، و گاهی تفریح و هیجان در ورزش لذتبخش است.
از اینکه میبینم یکعده جوان را شاد میکرده و لبخندی بر لبهایش نشاندهایم احساس غرور میدهد بهم. فکر میکنم به مثابه یک کار خیر، هزینه میکنم در ورزش. این کار برای من درآمدزا نیست. همین انرژی مثبتشان برای من تولید ثروت میکند در بخش اقتصادی، کمک میکند.
ولی من پرسیدم شما کجای این فوتبال را ساختید؟ این فوتبال درب داغون…
در فوتبال این مملکت هزینه کردن، در دو سه محور است. یکی برای تیمهای درگیر فوتبال حرفهای است. یک مقطع با نتیجهگیری باعث شادی و نشاط مردم میشود که این شادی، نه خریدنی است و نه با پول به دست میآید. یا یک عملکرد هنری-ورزشی-تفریحی، همین که بدانم توانستم با سالها درآمد و ثروت خودم دلها را شاد کنم و نشاطی ایجاد کنم کافی است.
شما همهاش دارید از شادی و نشاط مردمی صحبت میکنید؟ در این ورزش عبوس و اخمو و عصبی، کدام نشاط و شادی همگانی به چشم میخورد که شما را این شکلی قانع کرده؟
همین جامعه عبوس و خسته به قول شما، پسانداز میکند تا برود استادیوم خودش را تخلیه کند و برای بازیگر و تیم محبوبش حنجرهاش را پاره کند. برایشان مهم است فوتبال که با انرژی مثبتاش میرود و آن عصبانیت مدنظر شما را خالی میکند.
ما برای ایجاد آن وضعیت مثبت برای همان مردم و خانوادهها سهیمایم. ضمن اینکه برای زیرساختها هم فعالیت کردیم. برای ایجاد فضای ورزشی فعالیت کردیم که سالها بعد از مرگمان هم فعالیت میکنیم و انشاءا… میسازیم.
یعنی خروجی فعالیتهای هشتساله شما با دهها و شاید صدها میلیارد سرمایهگذاری، باید همین میشد؟ همین کلیاتی که گفتید؟
ببینید، فوتبال در جهان امروز یک صنعت است و تبدیل شده به یک موضوع مهم اقتصادی-صنعتی. متاسفانه در کشور ما درآمدزا نیست. اگر من بتوانم با برنامههایم بخش خصوصی را به این سمت ببرم که بتواند یک روز در فوتبال از این بذر، برداشت هم بکند جایگاه واقعیاش در حوزه تولید ثروت را هم به دست خواهد آورد.
آقای هدایتی، اگر همین الان اینجا آتش بگیرد و اگر قرار باشد که شما از بین چهار گزینه (یک بچه گربه، یک گونی پر از دلار، آبروی خودتان و تمام اسناد مالکیتی زندگیتان) فقط یکی را نجات دهید، کدامش را برمیدارید و از این پلهها پایین میروید؟
اول آبروی خودم.
پس بچهگربه چی ؟ خلقت خدا؟ این موجود جاندار که جاناش قابل برگشت نیست. شاید اگر بچهگربه را نجات میدادید خدا آبرویتان را هم برمیگرداند.
نه، بچهگربه خودش فرار میکند! او بلد است چطوری مانور بدهد برای فرار از حادثه و نجات خودش. ولی من بین پول و ثروت و آبرو، باید آبرویم را نجات دهم.
شما که اینقدر به آبرویتان توجه میکنید و لحظهای از دهانتان نمیافتد، چطور میشود که همین چند وقت پیش که شایعه بازداشتتان در سایتهای خبری پیچید، یک عکس از شما چاپ شد که تا عمر دارید نمیتوانید برداشتهای منفیاش را از اذهان عمومی پاک کنید. عکسی که شما پشت یک میز کوچک پر از تیتاپ و آبمیوه نشسته بودید و به شدت تحقیرکننده بود.
من هم به اندازه شما از این عکس عذاب کشیدم. در واقع، آن میز، میز پذیرایی از آقایان خبرنگار بود و من وقتی از پلهها بالا آمدم همانجا نشستم که نفس بگیرم و یک عکاس عزیز عکسم را در همان شکل انداخت. آدمی که نشسته نفساش را چاق کند و در همان حال عکسش چاپ شود چه برداشتی میشود؟
این مشخص میکند که شما از اولین روزهای حضورتان در فوتبال تا امروز در حفاظت از همان آبرو که نشان میدهید خیلی به آن مقید هستید و تزریق یک تصویر حقیقی از خودتان به انظار عمومی موفق نبودهاید. گاهی بعضی تصاویر تا ابد در اذهان عمومی رسوب میکند. چگونه میتوان آن تصویر را پاک کرد؟
وقتی روزنامهها یا سایتها عکسهای مهمتر از این را برای آبروریزی از یک مسلمان – که آبروی مسلمان خون مسلمان است و با ارزشترین ثروت یک مسلمان است – کار میکنند و میآیند تهمتهای شدیدتر از آن میزنند چه میتوان کرد؟
چرا «آبروبری»ها در جامعه ما نهادینه شده؟
ما همگی باید توبه کنیم و پرهیز کنیم از کارهای زشت و ناپسند. ما مطالعه کردهایم. در دینی که دیدهها را نادیده میگیرند باید ندیدهها را دیده کرد؟ روایت است که وقتی شرابخواری را میآورند محضر امیرالمومنین(ع)، برای قضاوت. سه بار از او میپرسند که بگوید من نخوردم. توجه داشته باشید که فسق مسلمین وقتی آشکار میشود، میشود گناه کبیره.
ولی چطور میشود که در جامعهمان به اسطورههای ورزشی و هنریمان که خدمت میکنند به سادگی تهمت بزنیم و بشکنیمشان؟ درحالیکه در جامعه بزرگ جهانی امروز به آنهایی که خدمت میکنند ارج نهاده میشود اما متاسفانه در کشور ما تولید ثروت یا هزینه کردن در ورزش، گناه تلقی میشود در حالی که تولید ثروت و کارآفرینی، عبادت است و بزرگان دین ما و رهبر ما به آن توصیه کردهاند. ولی متاسفانه وقتی میرسیم به نقطه عمل، انگار احساس میشود کسی که پول دارد مرتکب گناه میشود.
ولی همه اینها نشان میدهد شما در حفاظت از آبرویتان درست عمل نکردید. بعضیها اگر همان اندازه که به حفاظت فیزیکیشان توجه میکنند به حفاظت از آبرویشان هم حساس باشند بالاخره میدانند چطوری میشود در یک جامعه مدرن برای آبرویشان هم حفاظ درست کنند.
من هیچوقت ارتباط برقرار نکردم با رسانهها که از خودم، روابطم، بیزینسام و اهدافم بگویم که بدانند چه هدفی دارم و کمتر در معرض اتهام قرار بگیرم و هر دوست عزیز خبرنگاری هر سوالی از من دارد در یک جلسه بپرسد.
منتها به خاطر اینکه به حول و قوه الهی، پاک زندگی کردهام ترس و ابایی هم ندارم از هیاهوی آنها. البته عقل سلیم میگوید که باید روابطم را با رسانهها تنظیم میکردم و الان با دو سه نفر از دوستانم این کار را شروع کردهام که به نوعی ارتباط منطقی برقرار شود تا دوستان رسانهها قبل از آن که چیزی را درج کنند از صحتاش باخبر شده و بعد منتشرش کنند.
شما تازه بعد از هشت سال به این نتیجه رسیدید؟ وقتی میخواستید بیایید فوتبال، با ذهن سفید آمدید؟
بله، من یک آدم ورزشی نبودم. یک آدم اقتصادی وقتی میآید ورزش، براساس عشق و ارادت به جامعهاش میآید. وگرنه بیاید در ورزش از بغل ثروتش چه کار کند؟ مگر درآمدزاست که نقشه بکشد؟ وقتی ورود کردیم دیدیم عجب بازاری است! پس باید خیلی حسابشده میآمدیم.
مثل خیلیها در سراسر جهان که با اتاق فکر میآیند. با استراتژی و هدفگذاری میآیند. با تیم مشاورهای قوی در همه حوزههای اقتصادی، ورزشی، جامعهشناسی، روانشناسی و مردمشناسی میآیند اما شما…
بله، شما اگر بخواهید در فوتبال و ورزش حضور داشته باشید باید این کار را بکنید. به شرطی که مردم هم تجدیدنظر کنند در رفتار و کردارشان و یکخرده مثبت ببینند و خبر غیرمطمئن را نشر ندهند و آبروی کسی را زیر سوال نبرند.
غیر از خدا، آدمی هم هست که ازش بترسید؟
نمیدانم باور میکنی یا نه، فقط خدا. ما باید به وظیفه و تکلیف خود عمل کنیم و از قیامت بترسیم. از بنده خدا که آدم نباید ترس داشته باشد. خیلی وقتها به من میگویند چرا در این موقعیت، تنها تردد میکنی؟ میگویم خدا بهترین محافظ است. دوست دارم یک شهروند معمولی باشم.
اگر همین الان مهدی باکری از در این اتاق بیاید تو، ازش خجالت نمیکشی؟
این که ما شرمنده این عزیز یا شهدا باشیم حتما هست ولی من به تکلیفم عمل کردم تا شرمنده شهدا نباشم.
هیچوقت در عمرتان یک کسی را هم دیدی که فقط به خاطر پولتان باهاتان رفیق نشود؟
خیلیها هستند. دوستانی دارم که فقط به خاطر دوستی با خودم و به خاطر کارهای غیرفوتبالی، مرا دوست داشته باشند. کم هم نیستند.
اگر قرار باشد بعد از هشت سال حضور در فوتبال، یک شناختنامهای از فوتبالفارسی بیرون بدهید چطوری معرفیاش میکنید؟ و اگر قرار باشد مرامنامه فوتبال ایرانی را لیست کنید در چه چیزی خلاصهاش میکنید؟
فوتبال ایران، فوتبالی سراپا احساس و شور و هیجان است. هیجانی خالی از منطق و عقلانیت. امیدوارم فوتبال ما یک روز براساس اخلاقمداری، حرفهایگرایی، درآمدزایی، پویایی و قدرت بگیرد. وقتی تابع احساسات و شور و هیجان است آفتهایش هم بیشتر است. این همه اختلاف و زیرآبزنی در جامعه فوتبال ما عجیب است.
من واقعا نفهمیدم بالاخره بعد از هشت سال خروجیتان از فوتبال چه بوده؟ هرچی فکر میکنم پیدا نمیکنم که بعد از این همه سال، چه چیزی را در فوتبال ساختید که بهش تکیه کنید. خسته نشدید راستی؟
درآمد که ندارد. از این نظر هم که میگویند ما مطرح شدیم چه سودی بردیم؟ مگر در این معروف شدنها سودی رسانده؟ مگر نه اینکه شهرت هم پشتبندش تقاضای بیشتر و هزینه بیشتری میآورد. اگر میبینی خسته نمی شویم به خاطر اعتقادات است. چون عشق و ارادت به مردم، منتج به دعای مردم میشود و غرور حاکی از آن نمیگذارد آدم خسته شود.
ولی شما با این همه پولریزی، یکسری کارهای زیربنایی هم میتوانستید بکنید. مثلا در حوزههای استادیومسازی، در حوزه تاسیس مدارس شبانهروزی فوتبال با الگوبرداری از آکادمیهای کشورهای توسعهیافته برای استعدادهای محروم یا حتی دپارتمانهایی که برای بهبود وضعیت فرهنگی فوتبال ما کارهای علمی و زیربنایی بکنند.
من متولی فرهنگ و امور زیربنایی کشور نیستم. با برنامهام هدفگذاری کردم که این نقطه صفر و این نقطه صد من است. نمیخواستیم که فوتبال به عنوان آفت در سلب آسایش و موجب ضرر و زیان مادی ما بشود. این کارهای زیربنایی که شما گفتی کار یک نفر هم نیست. باید گروهی از دلسوزان جمع بشوند و به سمت آن مدینه فاضلهای که مدنظر است حرکت شود. مرامنامه طراحی شود. مسئولین ارشد فوتبال ما مگر در این راه چقدر توفیق داشتهاند؟ هیچ!
حرکت ناگزیر فوتبال ما از آماتوریسم به سمت پروفشیونالیسم و حرفهگرایی، مصادف شد با تزریق پولهای کلان و بیحساب و کتاب. ما نه استراتژی داشتیم و نه برنامه جامع که این دوران گذار را طی کنیم. بخشی از این پولهای بیحساب و کتاب هم از طرف شماها تزریق شد. آیا خودتان را در اوضاع این فوتبال نابسامان مقصر میدانید؟
ببینید؛ استیل آذین در سالی که صعود کرد با دومیلیارد تومان سرمایهگذاری صعود کرد ولی سال بعدش با هفت میلیارد بودجه صعود نکرد.
سال قبل از صعود هم نقشی در افزایش پول نداشتم. در سال اول با هشت میلیارد تومان، عنوان چهارمی را کسب کرد اما سال بعدش با پانزده میلیارد سقوط کرد. دلایل سقوطش هم عواملی داشت که بازگوییاش الان کهنه شده و متاسفانه در زمان خودم مورد بررسی قرار نگرفت.
ملوان امسال با هشت میلیارد بسته شده که سه میلیاردش هم درآمدزایی شده یعنی پنج میلیارد از جیب مجموعه ما سرمایهگذاری شده. درحالی که بعضی از باشگاهها بالای ۲۵ تا ۳۰میلیارد هزینه کردهاند. من ریخت و پاش نکردم. افرادی که در کنار من قرار میگیرند هزینه میکنند و من با احترام، بودجه را در کنارشان قرار میدهم.
خیلی جالب است. من عادت دارم وقتی به مصاحبه میروم، معمولا نظر طیفهای مختلف خواص و عوام را درباره شخصیت فرد مصاحبهشونده میپرسم. امروز از هر کسی پرسیدم چه عنوانی بعد از تجسم کاراکتر آقای هدایتی، به ذهنتان میرسد اکثریتشان گفتند «عابربانک». یک چندتایی گفتند آقاپولداره و شاید یکی هم گفت «بندهخدا». برایم خیلی جالب است آدم صدها میلیاردش را در این فوتبال قضاقورتکی از دست بدهد بعد به عنوان «عابربانک» در جامعه شناخته شود که استعارهای از آهنپاره پردازنده پول است. شما راضی هستید از اینکه به چنین افتخاری نائل شوید؟ ناراحت نیستید یعنی؟
متاسفم از اینکه مرا با این القاب صدا میکنند. من هشت سال است به این فوتبال آمدهام. در این ۳۶سال از دوران دبیرستان به بعد، کار کردهام. در جایگاههای مختلف، هشت سال دفاع مقدس و حوزههای اقتصادی و ورزشی و هنری و فرهنگی حضور داشتهام، چرا مرا عابربانک میبینند؟ چطور یک شهروند میتواند پولش را از روی قلبش ببخشد (چون میگویند پول، از قلب بلند میشود) در حالی که خیلیها به مال دنیا وابستهاند و ما ثروتمند زیاد داریم، اما با چنین القابی هم مواجه شود؟ در حالی که میشود القاب بهتری هم داد میشود گفت آقا این بنده خدا از ثروت شخصیاش میدهد. اصطلاح عوامالناس این است که از دستش قطره میچکد. یعنی خیرش میرسد.
خب شما میخواهید همین تلقیها و کارخانه لقبسازیها ادامه یابد یا به تلطیف کاراکترتان در افکار عمومی هم فکر میکنید؟
من یا باید درجا بزنم و یا باید ترک کنم صحنه خدمترسانی به جوانها را. باید بیایم به صحنهای که از دوستانم کمک و مشاوره بگیرم و ارتقای سطح آگاهی و برداشت عمومی را مدنظر داشته باشم. فعلا این آخری را مدنظرم دارم. ارتقای سطح فکری مردم.
ایران پنجاه سال پیش با امروز، یکی است؟ اگر چه میزان رشد و توسعه، کند است ولی باید همه تلاش کنیم تا تمدن سطح بالای خودمان را در توسعه ورزشی، فرهنگی پیش ببریم. هر ایرانی مکلف است هر کاری میکند این غرور ملی را افزایش دهد.
شما فکر میکنید زبانزد ایرانیهای خارج از کشور و باشگاههای ورزشی اروپایی و منطقه نسبت به من چطور است؟
نگاه آنها نسبت به من خیلی مثبت است. اگر روزی لازم باشد خواستهها و نظرات آنها را منتشر کنم میبینید که استقبال در بیرون از ایران نسبت به من خیلی بهتر است.
آدم وقتی خودش را جای شما می گذارد یکدفعه میبیند با خیل «مگسان دور شیرینی» طرف است که همه به خاطر پول، آدم را محاصره میکنند. ظرفیت تحمل این مگس در شما چقدر است؟ کیف میکنید یا حالتان بد هم میشود؟
من با حضور این افراد که مرا تکریم میکنند و چه آنهایی که حتی مرا تکفیر میکنند نه دچار لذت میشوم و نه احساس توهین میکنم. هر کسی که کاری را برای خدا کند از روی وظیفه و اعتقادش عمل میکند. باور کردنش خیلی سخت است ولی من با اعتقادم کار میکنم. حتی اگر یکعده خوششان نیاید.
چطور میشود شما را به گریه انداخت آقای هدایتی؟
من معمولا وقتی با مشکلات و درد و رنج بعضی از مردم در سطح کشور، در سفرها مواجه میشوم -جهت ریا عرض نمیکنم- واقعا دلم میگیرد. البته ذکر مصیبت اهل بیت(ع) هم اشکم را میآورد.
اگر این درد و رنجهای اقتصادی است که معمولا هم هست چطور میشود که شما سه تا سه تا حسینیه میسازید البته مردم حسینیه را هم دوست دارند ولی واقعا نمیشد پول دوتا از سه تا حسینیه را که امروز به بازدیدش رفتید برای مردم درمانده خرج کنید؟ زندانیهایی که لنگ دو سه میلیون هستند، دختران بیجهیزیه، مادرانی که برای ساکت کردن فرزندان گرسنهشان، نصف شب توی آشغال مردم دنبال غذاهای نیمخورده هستند. میدانید مشکلگشای چقدر از این درماندهها میشوید؟
من در این بخش هم توفیقات خوبی دارم. شاید در هفته، دویست سیصد تا مورد از سراسر کشور داریم که همراه با تلفن و شماره حساب است. نمیگویم چه میکنم. اگر روزی لازم باشد میدهم بررسی کنید ببینید به اندازه نخود یک آش هم شده یک قدمی برداشته شده.
اگر من همین الان یک جوانی را که مثل میلیونها جوان دیگر دنبال ثروت بادآوردهاند و توی رویایشان، زندگی شما را مجسم میکنند از در همین اتاق بیاورم تو و از شما بخواهم که راهنماییاش کنید تا برود تریلیاردر بشود چه بهش میگویید؟
کار و تلاش و خستگیناپذیری. کار براساس شناخت بازار و شناخت اقتصاد. توکل به خدا. من اعتقادم دارم رزق و روزی دست خداست. خیلیها تلاش میکنند، پول کلان هم دارند اما نمیتوانند تولید ثروت کنند. خیلیها از صفر شروع کردند.
خیلیها ارثیه کلان پدری را نابود کردند. در ایران هم خیلیها میگفتند که با مرگ یک تاجر، آن خانه و زندگی را تقسیم میکنند ولی فرزندان خلف، کار پدر را ادامه میدهند. بعضیها هم مثل ما از نقطه صفر شروع کردند. من در کلاس ششم هم که بودم خرج تحصیل خودم را خودم درمیآوردم.
در شروع کارتان چقدر سرمایه داشتید؟
۱۳هزار تومان.
چه سالی؟
۱۳۵۸. کلاس اول هنرستان بودم.
با ۱۳هزار تومان به اینجا رسیدید یعنی؟
سال۵۸ دوتا دستگاه پرس خریدم و گذاشتم تو مغازه و واشرها و لولاهای کابینت میزدم. یواش یواش کارم را گسترش دادم و رفتم توی کار تولیدات تزیینات پرده. بعدش یازده هزار متر سوله در شهرک صنعتی علیآباد خریدم. میترسم به کارگرم بربخورد. یکی از کارگران همان مغازه، الان شده خلبان ۷۴۷.
خب، حالا خودتان را بگذارید جای یک«آیندهبین» و یک تصویری از ۲۰سال بعدتان به ما بدهید.
اولا که عمر دست خداست. نمیدانم ۲۰سال بعد هستم یا نه. حمل بر چیزی نشود. برداشت بدی نشود. ولی آرزویم این است که در آن زمان زمینگیر نشوم و تا لحظه آخر روی پایم زندگی کنم. ایستاده و سرپا بمیرم. دنیا را تا آن لحظه با عشق و احساسات. خوب و عقل (ما که عقل کاملی نداریم) و منطق ادامه دهم. وگرنه از نظر پست اجتماعی، من نیاز به پستی ندارم. همین قدر که خاطره خوبی از خود به جا بگذارم کافی است.
یعنی هیچچیز ماندگاری از خود به جا نخواهید گذاشت؟
اگر زنده باشم این صحنه را خواهیم دید که یک دهکده المپیک برای بخش خصوصی خواهم ساخت. دلم میخواهد که عشق حاکی از انرژی مثبت آن به دستم برسد.
راستش وقتی گفتید شبها راحت راحت میخوابم تعجب کردم. فکر کردم این همه فکر و خیال باعث میشود حتی گاهی شاید حسرت خواب عمیق یک کاگر روزمزد فصلی را داشته باشید. دیدهام که بعضی از «بد بورژوا»ها این طوریاند!
نه، من ساعت ۱۲ میخوابم. راحت هم میخوابم. نه اینکه ما مشکلی نداریم. نه اینکه ما دغدغه نداریم. آن فقط چوب جامد است که دغدغه ندارد. مهم این است که آدم وقتی احساس خستگی میکند آن انرژی مثبت را از مردم بگیرد.
از کدام مردم دارید صحبت میکنید؟
همین که کسی نیست فحش بدهد و تکریمم میکند فهمیدم مرا قبول کردهاند. گاهی در بعضی مجامع عمومی میبینم مقامات راحت رد میشوند میروند ولی مردم دورم را گرفتهاند یکی میگوید میخواهم ازدواج کنم، یکی میگوید در شهرمان فلان امکانات نیست میگویم نامه بفرست. آیا اینها احترام نیست؟
ولی اینها احترام به پول شماست. اگر فقیر هم بودید مردم اینطوری دورتان جمع میشدند؟
آنوقت هم به نوع دیگری احترام میگذارند. مگر من از آنها جز عشق و محبت خالصانه، چیز دیگری میخواهم؟ مگر من دارم برای پست دورخیز میکنم؟ از همین جا هم به مردم میگویم اگر دیدید من کاندیدای پستی سیاسی شدم دروغگو هستم. من فقط سرباز کشورم هستم. همین.
آقای هدایتی در فوتبال ما نامرد زیاد است یا مرد؟
(سکوت) نمیشود گفت.
نامرد زیاد است دیگر؟
بله.
مرد هم داریم با معیارهای نسل ما؟ مرد جوانمرد؟
بله. دکتر دادکان را من یک مرد میدانم. هنوز آپارتمان قدیمیشان را دارد و در آن زندگی میکند. مگر دادکان از فوتبال ایران چه برده؟
در این یکصد سال، توانگران و پولداران بسیاری در طیفهای متنوع وارد فوتبال ما شدند. یکی شد علی عبده که مثلا سیلی نواخت توی گوش صفرخان که چرا با هنرپیشه قرتی سینما پوستر مشترکت چاپ شد، یکیاش هم رفت عکس یادگاری انداخت با قهرمانان تیمش و آنها را مثل کارگران کارخانه خود دید. شما چه رویهای داشتید؟
سیستم من همیشه تشکیلاتی بود. من با بازیکن ارتباطی نمیگیرم. دخالت هم در کار مدیرانم نمیکنم.
شاید اگر داشتید خوب بود. بالاخره خیلی وقتها کارنامه آنها به اسم شما تمام شده؟ حالا با کدام بازیکنها خیلی نزدیک بودید؟
ما با علی کریمی و دایی رفتاری نزدیک و برادرانه داشتیم و نه رابطه اقتصادی. حتی با مهدویکیا و کریم باقری هم. ممکن است آنها در مهمانی باغ و ویلای من هم بیایند ولی اینکه در زندگی شخصی و حریم خصوصیشان وارد شویم نخیر.
آیا هیچوقت در زندگی شخصیتان –بهویژه در عهد جوانی- یک عارف یا یک معلم یا یک آدم خاص حضور داشته که مثلا سنگ بنای زندگیتان را براساس آموزهای از او قرار دهید؟
در شکلگیری سنین جوانیام استاد بزرگواری داشتیم که پیش ایشان اخلاق و اصول و احکام میخواندیم. به اسم استاد اتابکی. حتی عبارت «الکاسب حبیبا…» را از ایشان آموختیم. تشخیص دادن حلال و حرام و این چیزها. البته یک بزرگ محله هم داشتیم به اسم حاج محمد اسماعیل دولابی که میگفتند «برای خودت زندگی کن» و به بهبهها و چهچههای دیگر در قبال حجم بالای فعالیت اقتصادیات توجه نکن. میگفت همیشه شکر نعمت به جا بیاور. همیشه میگفت حاج محمدحسین شکر نعمت یادت نرود.
هنوز استاد اتابکی را میبینید؟
راستش چند سال است که اسیر دنیا هستم و کوتاهی کردهام.
ظاهرا شما زمانی طلبه هم بودهاید؟
بله. دو سه ماهی درس طلبگی خواندیم خدمت آیتاله مجتهدی.
چه ماشینی زیر پایتان بود در دوران طلبگی؟
با بنز میرفتم و آقا میگفت طلبهای که با بنز بیاید هیچوقت آقای مطهری نمیشود. باید با دوچرخه بیایی! میگفت اصلا تو به درد اقتصاد میخوری. بعدها هم که مرا دید گفت خوب کاری کردی رفتی سراغ تجارت.
ظاهرا مدتی هم در نهادهای نظامی بودید.
بله. مفتخر به کسوت پاسداری بودم . وقتی از سپاه خارج شدم سردار دهقان فرمانده نیروی هوایی سپاه بودند و فرمانده منطقه ما بودند. ایشان هم میگفت خوب شد رفتی، تو به درد اقتصاد میخوری.
خب یک سوال صادقانه میپرسم. همین طلبگی و عضویت در نهادها بعدها زمینه سواستفاده یا استفاده از امکانات و فرصتهای خاص را برایتان فراهم نیاورد؟
اگر یک مورد نامهنگاری یا یک مشارکت دولتی یا یک مناقصه بیاوری که اعلام کند من تویش بودهام – حتی یک مورد – هر چه گفتید قبول. من فقط با توکل به خدا و سعی و تلاش خودم به اینجا رسیدم.
آخه چطوری؟
ببینید نکته ظریفی را میگویم. همان زمان سپاه به همهمان عیدی میداد. مثلا ۲۵۰۰تومان. من میرفتم سکه میگرفتم. این چیزها برکت زندگیام بود. گاهی زمینهایی را خریدم که بعدها میلیاردها تومان قیمتش شد. مثلا یکبار بار زمینی را خریدم دومیلیون، اخیرا خریداری از من خرید سیصد میلیارد. من هر چی گیرم میآمد ملک میخریدم و هرچه دارم از ملک دارم.
مثلا سال ۱۳۷۵ یک قطعه زمین خریدم ۲۱میلیارد تومان الان میخرند ۱۶۰میلیارد تومان. خب من چکار کنم زمین گران شده؟ مدیران حوزه اقتصاد باید پاسخ دهند که چرا؟ به نظر بنده، تولید ثروت، یکجور عبادت است. بچه مسلمان که مالیاتش را میدهد. اشتغالزایی هم میکند.
خب شاید همین پولهای عجیب و غریب و سهلالوصول بود که دست به جیبتان میکرد. یادم هست چند سال پیش مدیر باشگاه پرسپولیس میگفت آقای هدایتی امروز آمد سر زمین، یک چک روز پنجاه میلیونی گذاشت توی جیب کریم و افشین و عابدزاده. داشت میگفت که این خاصهخرجیهای شما تیم را خراب میکند و بهتر است پاداشها، مکانیزم کاملا حرفهای داشته باشد. میگفت اعتراض کردیم به آقای هدایتی که چرا صد میلیون صد میلیون میچپانی تو جیب بچهها؟ گفت امروز زمینم را فروختم چند میلیارد سود کرده اصلا عشقم میکشد بخش کوچکی از این سود را بریزم تو جیب بچهها.
نه، این چیزها دروغ است. اصلا من چنین پرداختهایی نداشتم. اصلا کذب محض است. من مثلا به عابدزاده یک وام قرضالحسنه دادم که چک هم گرفتم. من به هیچکس پول بلاعوض ندادم.
از کودکی هم تلهپاتی داشتید برای این روزها؟ این روزهایی که پول از پارو بالا برود؟ رویای این روزها را داشتید؟
بچه بودم ما در محله دولاب زندگی میکردیم. شاید شش هفت سالم بود. بعضی از فامیلهایمان -مثل عموهای پدرم- ثروتمندان محله بودند. میگفتم خدایا ممکن است من هم وقتی بزرگ شدم پولدار شوم و مثلا سفره بیندازم برای تکیه محل و خرجی بدهم؟ یک روز به آرزوهایم رسیدم و دیدم همانها هم در مقابل من، خیلی کمترند.
همانهایی که رسیدن به ثروتشان آرزویم بود. یک روز رسید که گفتند تو افتخار فامیل هستی. داشتم همین قصه را برای آقای دولابی تعریف میکردم که گفتند شکر نعمت، نعمتات افزون کند و توصیه کردند که انفاق کن به مردم. شکر نعمت کن تا خدا نگیرد.
ولی الان بحث «حلال و حرامی» یکجور دیگری سر زبانهاست. در فرهنگ شفاهی مردم هست که میگوید مرد آن است که بتواند شب، یک دانه بربری حلال به خانهاش ببرد.
هر کسی جوابگوی اعمال خودش است که ثروتش را از چه راهی به دست آورده. من خودم تلاش کردم و به حلال و حرام هم اعتقاد دارم.
یعنی حتی یک پاپاسی از این ثروتتان غیرحلال نیست؟
باورتان نمیشود. گاهی درآمدهای خاص را که خیلی ازش مطمئنم قرضالحسنه میدهم و اتفاقا چکهای قرضالحسنه را میدهم به کسی که یک دور ثواب گشته باشد در زندگی من. اتفاقا همین دریافتیهای قرضالحسنهام میرود زیر دست خانوم.
یک سوال جالب هم دارم. قبل از مصاحبه، به یکی از جماعت روشنفکر زنگ زدم و گفتم اگه خدای ناکرده! جای ما باشی از آقای هدایتی چه میپرسی؟ گفت نظرش را درباره «سید جمال ساوی، فیزیک کوانتوم و پرولتاریا» بپرس.
هیچ کدام را نمیشناسم.
پس در چه زمینهای مطالعه میکنید معمولا؟
دینی، مذهبی و اقتصادی. تاپترین مجلات اقتصادی را برایم تهیه میکنند. تمام آن چیزهایی که به دردم میخوردم را دفترم برایم تهیه میکند.
آدم فکر میکند شما خیلی «بیآرزو» باشید. بیآرزویی هم بد دردی استها!
آدم بیآرزو، به نظرم موجود زنده نیست. آدم تا زنده است بیشک رویایی در سر دارد.
پس دو تا آرزوی مهمتان؟
یکیاش را میتوانم بگویم.
دومی این قدر سکرت است؟ باشد همان یکی را بفرمایید.
– با نشاط به سفر بروم.
بله؟
دلم میخواهد به سفر بروم. با شور و هیجان هم بروم.
راستی راستی این یک آرزوست واسه شما؟
برای مردم خیلی آرزوها دارم. امیدوارم همه خوشحال باشند.
دوست دارید همه اموالتان را از دست بدهید ولی همه مردم در خوشبختی زندگی کنند؟ این یک رویای غیرممکن است ولی خب…
بله.
وصیتنامهتان را میشود دید؟
بعد از مرگم میبینید و باورتان میشود. دوست داریم هرچه داریم با مردم سهیم باشیم و شادی را تقسیم کنیم. دلم میخواهد تا زمانی که در قید حیات هستم با مردم با هم مصرف کنیم.
از اولادتان راضیاید؟ راستش را بگویید؟
بچههای خوبیاند. خدا رو شکر میکنم. کاش خدا چهلتای دیگر از اینها بدهد.
چهکارهاند؟
دو تاشان تحصیل میکنند و دوتاشان هم در بیزینس به من کمک میکنند.
متشکرم. اگر مصاحبه را دوست ندارید میتوانم این دستنویسها و نوار ضبط را تحویل بدهم.
خیلی خالی شدم. آنقدر در مصاحبه غرق شدم که سه ساعت گذشت. من همیشه برای شفافسازی آمادهام.
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰